سالتو درباره «سیاوش» (که در سریال به جاوید تغییر نام پیدا کرده) نوجوانی ۱۶ساله است که در جنوب شهر تهران زندگی میکند. سیاوش بدون اینکه از داشتن یک باشگاه یا مربی حرفهای بهره ببرد، در زمینه کشتی بسیار بااستعداد است. استعداد او به گونهای است که در رقابتهای محلی توجه دو فرد غریبه به نامهای «سیا» و «نادر» را جلب میکند و آنها را ترغیب میکند سیاوش را تبدیل به یک قهرمان جهانی کنند تا دنیای ساده و کوچک سیاوش با دسیسه و فرصتطلبی این دو فرد غریبه به یک دنیای بزرگ، تیره و تار مبدل شود. سالتو دومین کتاب از مهدی افروزمنش پس از «تاول» است که توسط نشر چشمه منتشر شده و فضایی مهیج و پُرداستان دارد و توانست با ااقتباس ادبی بیشتر دیده شود.افروزمنش که علاوه بر نویسندگی سابقه روزنامهنگاری هم دارد بر خلاف بسیاری از نویسندگان امروز در هر دو رمانش به طبقه فرودست جامعه توجه نشان داده و به زندگی این طبقه پرداخته است. از این نظر هر دو اثر او را میتوان در ژانر نوآر دستهبندی کرد؛ ژانری که به اختلاف طبقاتی، زندگی حاشیهنشینان و نابرابریها، ناراستیها و تاریکیهای شهری میپردازد. او همچنین در اثرش به انعکاس جنگ و انقلاب و تأثیر این دو واقعه تاریخی بر سرنوشت و زندگی آدمها پرداخته است.
شباهتهای سریال و داستان
دیدن چند قسمت از سریال و تیتراژ ابتدایی نشان میدهد کارگردان با برداشتی آزاد از کتاب، داستان تصویریاش را نقل میکند و زیاد در بند اقتباس نعل به نعل از اثر نیست که دو جهان متفاوت تصویر و کلمه و مسائل انکارناپذیری چون ممیزی، بیش از این را برنمیتابد.
خواندن سالتو و دیدن یاغی همان باور همیشگی را صحه میگذارد که هیچ گاه تصویر نمیتواند به گَرد ادبیات برسد و باز هم ما را به معرکه باور قدرت بینهایت کلمات میرساند که چطور دنیای کلمه بیش از هر ابزار و رسانهای میتواند مخاطب را تسخیر کند و او را بدون پلک زدن به ادامه داستان فراخواند، اتفاقی که در هیچ فیلم اقتباسی رخ نمیدهد و این برمیگردد به دنیای بیمرز تخیل که توسط کلمه برای ما خلق میشود.
ادای دین به کُشتی
چنان که افروزمنش گفته برای نوشتن این رمان در خصوص کُشتی تحقیقات زیادی کرده که الحق والانصاف این تحقیقات و البته تأملات در داستان خوش نشسته. اگر چه به گفته او نخواسته رمانی ورزشی بنویسد اما این کتاب
بی چون و چرا میتواند ادای دینی باشد به کشتی، کشتیگیر و فنون پرپیچ این رشته ورزشی.
«بیشتر کُشتیگیرها فکر میکنند زور مهم است، پاهای قوی، بدن تر و فرز و عضلههایی که جز از ناخنها و مو باید از هر جای دیگر بدن بیرون زده باشد، فکر میکنند سرشانههای قرص و محکمی میخواهند تا کُل پنج دقیقه روی سر و گردن حریف فشار بیاورند، ضربه بزنند و خستهاش کنند. خیال میکنند قهرمانی یعنی فنهای عجیب و غریب بلد بودن یا پشتک وارو زدن روی تشک. اما من از همان اول بدون اینکه کسی گفته باشد و تنها از روی غریزهای ناب و دستنخورده، فکر میکردم راه اصلی چشمهاست. میثم چشمهای قهوهای درشتی داشت که خیلی زود فهمیدم حرکت بعدی بدنش را لو میدهد. بیشتر کشتیگیرها از چشمهایشان استفاده میکنند تا زمین نخورند، حریفشان را ببینند و کارهایی انجام بدهند که یک آدم عادی هم در خیابان میتواند انجام بدهد. به همین خاطر در سالنها هر تمرینی میکنند جز تمرین نگاه کردن».
خبرنگار: خدیجه زمانیان
نظر شما